طنز و خنده

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!
.
.
.

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده
.
.
.

 چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم(!!)
.
.
.

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون  زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !
.
.
.

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم
.
.
.
اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده
.
.
.

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم

همين الان در قسمت نظرات اعتراف كن...

زووود...ميخواييم بخنديم...!!!


نظرات شما عزیزان:

مصي
ساعت19:02---23 شهريور 1392
يكي از فاميلامون از دهات يه خروس لاري خوش هيكل و چاق و چله برامون آورده بود من خواهرم گير داده بوديم به خروس بد بخت كه چرا قوقولي قوقو نمي كنه . خروس رو انداخته بوديم تو سطل آشغال و من با جارو ميزدم تو سرش خواهرم با آفتابه آب مي ريخت و دوباره من با جارو ................ نگو كه خروس هاي نژاد لاري نمي تونن قوقولي قوقو كنن

مصي
ساعت19:02---23 شهريور 1392
يكي از فاميلامون از دهات يه خروس لاري خوش هيكل و چاق و چله برامون آورده بود من خواهرم گير داده بوديم به خروس بد بخت كه چرا قوقولي قوقو نمي كنه . خروس رو انداخته بوديم تو سطل آشغال و من با جارو ميزدم تو سرش خواهرم با آفتابه آب مي ريخت و دوباره من با جارو ................ نگو كه خروس هاي نژاد لاري نمي تونن قوقولي قوقو كنن

بهرام
ساعت23:53---22 شهريور 1392
اعتراف ميكنم وقتي كلاس اول بودم زنگ تفريح تو انبوه بچه ها زير پاي يكي از كلاس پنجمي ها له شدم و دستم شكست چون از اون پسره ميترسيدم اومدم خونه به آغام گفتم معلم دستم رو شكسته اونم فردا يه شال سر چوبش بست ونعره كنان به سوي مدرسه راه افتاد تا معلم بيچاره رو كتك بزنه ... خلاصه مدير و معاون و ساير معلم ها معلم ما رو فراري دادن و سر آخر با زور ثابت كردن تقصير كيه

فريبا
ساعت20:32---22 شهريور 1392
وقتي شش سالم بود آرزوم بو با پسرا سوار سپر عقب نيسان بشم و ماشين هم كه در حال حركت... يه روز دلم رو زدم به دريا و به آرزوم رسيدم اما ... يه نفر ديده بود و به بابام خبر داده بود وقتي كه بابام از نونوايي برگشت با عصبانيت بهم حمله كرد و من از ترسم حتي نتونستم از جام تكون بخورم و در جا چيش كردم تو شلوارم البته سيلي رو خوردم ولي اعتراف ميكنم كه سواري خوبي بود....

ليلي
ساعت13:10---21 شهريور 1392
اعتراف ميكنم كلاس سوم بودم از يكي از بچه ها پنج تومن قرض گرفتم ولي نه تنها پس ندادم تو روش وايسادم و گفتم كه ازت پولي نگرفتم اونم گفت روز قيامت يقه ات را ميگيرم چند بار از طرفش صدقه دادم كه حلالم كنه حتي يه بار ديدمش و روم نشد حلاليت بگيرم اميدوارم منو ببخشه........

بهرام
ساعت12:55---21 شهريور 1392
اعتراف ميكنم وقتي بچه بودم با چند تا از بچه ها سي چهل تا پونيس برديم سوپري سر كوچه بچه ها سر عمو سرممد رو گرم كردن منم پونيس ها رو برعكس چيدم روي صندلي وقتي اومد بشينه پونيس ها رفتند توي ... و ما فرار كرديم.

sepehr
ساعت18:56---31 مرداد 1392
الان این اعتراف کرد که بیا وبم لینک کنیمو رتبه و این چیزا....!من اعتراف میکنم الان که وقتی بچه بودم زنگ زدم پلیس گفتم بیاین پسر عمه و عموم ک شمشیر بازی میکردنو ببرین==بعد اونا هم زنگ زدن خونه و بابام ور داشتو کلی دردسر شد..یبارم خیس کردمو ب کسی نگفتم
پاسخ: باحال بود :-) ممنون


yaser
ساعت17:27---27 مرداد 1392
خودتون میتونید تو قسمت تبادل لینک هوشمند وبم ثبت کنید ممنون از اینکه منو ثبت کردید

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: عمومی ، طنز و خنده ، ،
برچسب‌ها: اعتراف , , , ,

تاريخ : یک شنبه 27 مرداد 1392 | 10:34 | نویسنده : فرناز فتح اللهی |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.